English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (594 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
underact U درست انجام ندادن
We don't do things by halves. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by half-measures. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things halfway. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] U کاری را ناقص انجام ندادن
chicken out <idiom> U از ترس کاری را انجام ندادن
let go <idiom> U به حال خود گذاشتن ،هیچ کاری درمورد چیزی انجام ندادن
backlogs U کاری که باید انجام شود
load U کاری که باید انجام شود
backlog U کاری که باید انجام شود
loads U کاری که باید انجام شود
to have to bite the bullet <idiom> U باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
to bite the bullet <idiom> U باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت تا بتوان به مقصد اصلی رسید
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
specification U مین شود یا کاری که باید انجام شود
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
stop U انجام ندادن عملی
stops U انجام ندادن عملی
stopped U انجام ندادن عملی
stopping U انجام ندادن عملی
buggered U قطعا کاریرا انجام ندادن
underplay U نقش خود رابخوبی انجام ندادن
underplaying U نقش خود رابخوبی انجام ندادن
underplays U نقش خود رابخوبی انجام ندادن
underplayed U نقش خود رابخوبی انجام ندادن
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
query U 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queries U 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queried U 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
querying U 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
ignored U تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
ignores U تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
ignoring U تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
ignore U تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
entry U موقعیتی که باید پیش از ورود یک تابع انجام شود
initial U موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
process U تعداد کارهایی که باید انجام شوند تا به هدف رسید
initialed U موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialled U موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialing U موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initials U موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialling U موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
processes U تعداد کارهایی که باید انجام شوند تا به هدف رسید
disoblige U دل کسی راشکستن تقاضای کسی را انجام ندادن منت ننهادن بر
action U انجام کاری
actions U انجام کاری
authority U توانایی انجام کاری
achieving U موفقیت در انجام کاری
achieved U موفقیت در انجام کاری
about to do something <idiom> U درحال انجام کاری
achieves U موفقیت در انجام کاری
mind to do a thing U اماده انجام کاری
achieve U موفقیت در انجام کاری
sleeps U پیش از انجام کاری
sleeping U پیش از انجام کاری
sleep U پیش از انجام کاری
to stop [doing something] U ایستادن [از انجام کاری]
capable U توانایی انجام کاری
mode of execution U روش انجام کاری
operates U بخشی از دستور کد ماشین که عملی که باید انجام شود را معرفی میکند
op code U بخشی از دستور کد ماشین که عملی که باید انجام شود را مشخص میکند
operated U بخشی از دستور کد ماشین که عملی که باید انجام شود را معرفی میکند
operate U بخشی از دستور کد ماشین که عملی که باید انجام شود را معرفی میکند
operation U بخشی از دستور کد ماشین که عملی باید انجام شود را مشخص میکند
supererogation U انجام کاری بیش از حد وفیفه
feel up to (do something) <idiom> U توانایی انجام کاری رانداشتن
having U باعث انجام کاری شدن
to intend to do something U قصد انجام کاری را داشتن
fall over oneself <idiom> U کاملا مشتاق انجام کاری
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to be looking to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to propose to do something U قصد انجام کاری را داشتن
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
dead set against something <idiom> U کاملا مصمم در انجام کاری
the way of doing something U به روشی کاری را انجام دادن
have U باعث انجام کاری شدن
authorization U اجازه یا توانایی انجام کاری
to mean to do something U منظور انجام کاری را داشتن
make one's bed and lie in it <idiom> U مسئول انجام کاری بودن
chip U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
chips U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
spadework U کاری که با بیل انجام میدهند
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
wit's end <idiom> U ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
authorisations U اجازه یا توانایی انجام کاری
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
undertake U توافق برای انجام کاری
undertaken U توافق برای انجام کاری
undertakes U توافق برای انجام کاری
planning U سازماندهی نحوه انجام کاری
take one's time <idiom> U انجام کاری بدون عجله
take the plunge <idiom> U بادروغ کاری را انجام دادن
take turns <idiom> U انجام کاری با همکاری یکدیگر
to aim to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
to be about to do something U قصد انجام کاری را داشتن
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
slurring U باعجله کاری را انجام دادن
To do something hurriedly . U کاری را با عجاله انجام دادن
slurred U باعجله کاری را انجام دادن
slur U باعجله کاری را انجام دادن
to be about to do something U در صدد انجام کاری بودن
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
plods U بازحمت کاری را انجام دادن
To do something with ease(easily). U کاری را به آسانی انجام دادن
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
capability U قادر به انجام کاری بودن
cinch U کاری که با سهولت انجام شود
plod U بازحمت کاری را انجام دادن
slurs U باعجله کاری را انجام دادن
plodded U بازحمت کاری را انجام دادن
plodding U بازحمت کاری را انجام دادن
terrorizes U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to propose to do something U در صدد انجام کاری بودن
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to intend to do something U در صدد انجام کاری بودن
to be looking to do something U در صدد انجام کاری بودن
to be looking to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to intend to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
terrorized U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to propose to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
connective U نشانه بین دو عملوند که نشان دهنده عملی است که باید انجام شود
agendas U لیستی از کارها و قرارهای ملاقات یا فعالیتها که باید در یک روز مشخص انجام شوند
agenda U لیستی از کارها و قرارهای ملاقات یا فعالیتها که باید در یک روز مشخص انجام شوند
bar U توقف کسی برای انجام کاری
to undertake to do something U رسما متعهد به انجام کاری شدن
technique U روش با مهارت برای انجام کاری
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
facility U قادر به انجام کاری به سادگی بودن
swim against the tide/current <idiom> U کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
taskwork U کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
shove down one's throat <idiom> U اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
see to it <idiom> U مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
decisions U تصمیم گیری برای انجام کاری
bars U توقف کسی برای انجام کاری
operation U دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
null U دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to invite somebody to do something U از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
to purpose something U هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
alternatives U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
turn out <idiom> U رفتن برای دیدن یا انجام کاری
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
beat someone to the punch (draw) <idiom> U قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
brushwork U هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
helped U روش آسانتر برای انجام کاری
To meet a deadline . U تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
to be in a position to do something U موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
invoked U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoke U تقاضا از کسی برای انجام کاری
get around to <idiom> U بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
head start <idiom> U کاری را قبل از بقیه انجام دادن
help U روش آسانتر برای انجام کاری
helps U روش آسانتر برای انجام کاری
go (someone) one better <idiom> U کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
to do a thing with f. U کاری رابه اسانی انجام دادن
to do a thing ina corner U کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
give free rein to <idiom> U اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
get away with something <idiom> U کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
invokes U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoking U تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
to invite somebody to do something U کسی را برای انجام کاری فراخواندن
techniques U روش با مهارت برای انجام کاری
To do something expediently. U از روی سیاست کاری را انجام دادن
To put ones heart and soul into a job . U باتمام وجود کاری را انجام دادن
at the elventh hour U دقیقه نود کاری انجام دادن
alternative U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
automate U نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automates U نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automating U نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automated U نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
by the skin of one's teeth <idiom> U بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
perfunctoriness U چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
authorizes U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
no op U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
facility U وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
covenantor U اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
blankest U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
There is no reason to do something U دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
blank U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
Recent search history Forum search
2New Format
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
1tink and grow rich
1incentive
1A hero can affect on the people.
3Pakhmeh be farsi mannish chi mishe?
1they have to be self-consistently determined.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com